شماره ٣٧٩: قبا و پيرهن او که مى رسد به تنش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
قبا و پيرهن او که مى رسد به تنش
من از قباش به رشکم، قبا ز پيرهنش
کرشمه مى کند و مردمان همى ميرند
چه غم ز مردن چندين هزار همچو منش
عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دريافت
ز نازکى بتوان ديد روح در بدنش
طفيل آنکه کسان را به زلف در بندى
بيار يک رسن و در گلوى من فگنش
به کوى او که شوم خاک، نيست غم مگر آنک
ز باد گرد غم آلود من رسد به تنش
شهيد عشق که شد يار در زيارت او
مبارک آمد و فرخنده خلعت کفنش
وصال با وى ازين بيش نيست عاشق را
که کشته گشت و در آمد به زلف پر شکنش
زبان که خواست ز تو، خسروا، نکردى فهم
کنايتى ست که برگير تيغ و سرفگنش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید