شماره ٣٦٣: آنکه از جان دوست تر مى دارمش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آنکه از جان دوست تر مى دارمش
گر مرا بگذاشت من نگذارمش
دل بدو دارم ز من رنجيد و رفت
مى دهم جان تا مگر باز آرمش
آنکه در خون دل من خسته است
من دو چشم خويش مى پندارمش
قالب بى روح دارم، مى برم
تا به خاک کوى او بسپارمش
مى دهم جان روز و شب در کوى دوست
گوهرى زين بيش اگر در کارمش
روى در پاى تو مى مالم، مرنج
گر به روى سخت خود مى آرمش
گر چه رويش داد بر بادم چو زلف
همچنان جانب نگه مى دارمش
گر چه هست او يار من، من يار او
من کجا يارم که گويم يارمش!
هيچ رحمى نيست بر بيمار خويش
آن طبيبى را که من بيمارمش
با دل خود گفتم او را، چيستي؟
گفت خسرو، او گل و من خارمش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید