شماره ٣٣٧: تعالى الله، چه دولت داشتم دوش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تعالى الله، چه دولت داشتم دوش
که بود آن بخت بيدارم در آغوش
چو در گرد سر خود گشتنم داد
ز شادى پاى خود کردم فراموش
دران چشمى که نى خفته نه بيدار
نه بيهش بودم از بودن نه باهوش
خوش آن حالت که گاه گفتن راز
دهانم بود نزديک بناگوش
چه سودا مى پزي، اى جان شيرين؟
مگس خفته چه بيند شربت نوش؟
دو سه بار، اى خيال يار، با من
بگو خوابى که ديده ستم شب دوش
سيه پوشيده رخسارش کنون، چشم!
زيم من هم به حق آن سيه پوش
گويم حال خود با کس که قصاب
به قصد گردن است و گشته خاموش
فغان خسروست از سوزش دل
بنالد ديگ چون زآتش کند جوش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید