شماره ٢٨٥: اى ترا در زير هر لب شکرستانى دگر

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى ترا در زير هر لب شکرستانى دگر
جز لبت ما را نمک ندهد نمکدانى دگر
من غم دل گويم و تو همچنان مشغول ناز
تو به شهرى ديگر و من در بيابانى دگر
من به تو حيران، تو مى گويى که پيمان تازه کن
بار اول عمر و آنگه عهد و پيمانى دگر
وه که چندان جان محنت کش مرا سوزي، بسوز
خانه خالى کن که آدم باز مهمانى دگر
من در ين سودا ز جان خويشتن سير آمدم
آنکه زو سيرى نيايد هست او جانى دگر
زان لب چون آب حيوان کشته شد شهرى تمام
اى خضر، بنما، اگر هست آب حيوانى دگر
بر دل من غارت کافر مياريد، اى بتان
زانکه بود اين کافرستان را مسلمانى دگر
هر چه ممکن بود کردم چاره و درمان خويش
بعد ازين جز جان سپردن نيست درمانى دگر
با چنين خونابه دست از چشمها، خسرو، بشوى
زانکه اين خانه نيارد تاب بارانى دگر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید