شماره ٢٢٤: دل شد ز دست و بر مژه از خون نشان بماند

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل شد ز دست و بر مژه از خون نشان بماند
جان رفت و يار گم شده بر جاى جان بماند
از ناخن ار چه سينه کنم، کى برون شود؟
خارى که در دورنه جانم نهان بماند
دنبال يار رفت روان کرد آب چشم
آن رفته باز نامد و اشکم روان بماند
مرهم نکرد ريش مرا پند دوستان
واندر دلم جراحت گفتارشان بماند
اى ديده، ماجراى دل خون شده کنون
با دوستان بگوى که مرا زبان بماند
يک چند هر چه هست بود مست مى پرست
دست صلاح در ته رطل گران بماند
گفتم کنم به توبه سبک دستيي، ولى
عمرى گذشت و اين دل من هم چنان بماند
ما را وداع کرد دل و عقل هر چه بود
الا سر نياز بر آن آستان بماند
مى خواست دوش عذر جفاهاى او خيال
صد تير آه نيم کش اندر کمان بماند
خسرو ز آه گرم بر آتش نهاد نعل
بر هر زمين که از سم اسپش نشان بماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید