نه پيش از اين مژه زينگونه خونفشانم بود
نظاره تو بلا شد که آن زمانم بود
به جان تو که فرو نامدى شبى از دل
دمى چه باشد، اگر از تو دل گرانم بود
زبان حديث تو مى گفت دوش و دل مى سوخت
رسيد کار به جان و سخن همانم بود
خيال وى رسنم بسته در گلو مى گشت
هنوز دل به سوى زلف تو کشانم بود
بکش مرا و ز سر زنده کن به خويش آخر
به جان کالبدى چند زنده دانم بود
در آن جهان من و عشقت گذاشتم به درت
تن خراب که همراه اين جهانم بود
جدا شدى ز فراق تو بند بندم، ليک
ز جرعه هاى تو پيوند استخوانم بود
به بندگى غمت جان فروختم مخريد
که داغهاى کهن گرد گرد جانم بود
به نازگويي، خسرو صبور باش به عشق
چرا نباشم، جانا، اگر توانم بود