شماره ١٣٦: مرا غمى ست که پيدا نمى توانم کرد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
مرا غمى ست که پيدا نمى توانم کرد
حکايت دل شيدا نمى توانم کرد
تو حال من خود ازين روى زرد بيرون بر
که من به روى تو پيدا نمى توانم کرد
درونه خون شد و سختى جان من بنگر
که دل هنوز شکيبا نمى توانم کرد
بدين خوشم که تو بارى درون جان منى
من ار به خاطر تو جا نمى توانم کرد
ازان گهى که تماشاى روى تو کردم
به هيچ باغ تماشا نمى توانم کرد
مگر تو خود به کرم باز بخشى اين دل ريش
که من ز شرم تقاضا نمى توانم کرد
گذاشتم دل خسرو به زلف تو، چه کنم؟
ز دزد خواهش کالا نمى توانم کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید