شماره ١٢٦: چو نقش چشم توام در دل حزين گردد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چو نقش چشم توام در دل حزين گردد
مرا نفس به دل خسته تيغ کين گردد
ترا به ديده کشم، ليک غيرتم بکشد
که با تو مردمک ديده همنشين گردد
شده ست خاک به کويت هزار عاشق بيش
بدين هوس که ته پاى بر زمين گردد
کجا سلامت دلها به کوى تو جايى
هزار بار بلا گرد عقل و دين گردد
چه پرسيم غم شبها که چون رود تا روز
تمام شب بدنش چون تو نازنين گردد
قبول تو نشود قطره هاى خون از چشم
اگر چه حقه من لعل راستين گردد
خيال بوسه همى گرددم به سينه، ولى
کجاست بخت که اندر دلت همين گردد
شبى که خواهم دل را سبک کنم با خويش
غم آيدم به دل و کوه آهنين گردد
در اهل شهوت، خسرو، مجوى عشق که عقل
چو هست ذوق مگس گرد انگبين گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید