شماره ١٠٨: فغان که جان من از عاشقى به جان آمد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
فغان که جان من از عاشقى به جان آمد
ز دست چشم و دل خويش در فغان آمد
به راه ديدم و گفتم رود به خانه، نرفت
به سويم آمد و اندر ميان جان آمد
نديده بودم و دعوى صبر مى کردم
دلم نماند در آن دم که ناگهان آمد
تو دير زى که مرا جان من بکشت امروز
نظاره تو که چون عمر جاودان آمد
به گردن دگران آمدم شب از کويت
به پاى خويش ز کوى تو چون توان آمد
غم تو دوش همى برد جان، به دل شد صلح
دل کسان که خيال تو در ميان آمد
گران نيامده کوه غم تو بر دل من
دمى ز وصل زدم، بر دلت گران آمد
ز ابرويت که به کشتى سرنگون ماند
اميد غرق شد و عمر بر کران آمد
نمانده بود ز خسرو اثر که دى ناگاه
تو رخ نمودى و بيچاره زان جهان آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید