شماره ٥٦: اين دل که هر شبيش ز سالى فزون رود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اين دل که هر شبيش ز سالى فزون رود
يکدم چه باشد، ار سوى صبر و سکون رود
زنهار دل بريم ز سوداى عشق، از آنک
ديوى ست اينکه نه به دعا و فسون رود
بى درد گويدم که چرا شام تا سحر
گريه ز چشم تو زنهايت فزون رود
دردى ست در دلم که بود حق به دست من
از چشم من گر از به دل آب خون رود
بادا فداش ديده و دل آن زمان که او
دل دزدد و ز ديده عاشق برون رود
بستى دلم به زلف و همى رانيش ز پيش
بيچاره پاى بسته به زنجير چون رود؟
نظاره تو هست کشنده تر از فراق
جانى که مانده بود ز هجران کنون رود
جان زير پاى تو به هوس مى دهم، مگر
يکبار پاى تا هوس از دل برون رود
خسرو، چو لاف عشق زدي، از بلا مترس
زينسان بر اهل عشق بسى آزمون رود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید