شماره ٥٣: باز آن سوار مست به نخچير مى رود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
باز آن سوار مست به نخچير مى رود
دستم ز کار و کار ز تدبير مى رود
اى کاشکى که بر دل خونين من رسد
آن تير او که بر دل نخچير مى رود
او اسپ مى دواند و ما کشته مى شويم
لشکر هلاک مى شود و مير مى رود
نقاش چين به قبله محراب ابرويش
از بهر توبه کردن تصوير مى رود
من بيهشم، که مى دهد از سرو من نشان؟
اين باد مشکبو که به شبگير مى رود
هر ساعتى که مى گذرد قامتش به دل
گويا که در درونه من تير مى رود
ديوانه شد دلم، ره زلف تو بر گرفت
مسکين به پاى خويش به زنجير مى رود
عشقت نه سرسرى ست که با عشق آدمى
با جان برآيد آنگه و با شير مى رود
ما و شراب و شاهد و مستى و عاشقى
کايين صوفيان همه تزوير مى رود
نزديک شد هلاکت خسرو ز دوريت
در کار او هنوز، چه تقصير مى رود؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید