شماره ٧٨٧: محو ديدارم و ديدار نمى دانم چيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
محو ديدارم و ديدار نمى دانم چيست
بى دل و دينم و دلدار نمى دانم چيست
شبنمى نيست درين باغ به محرومى من
که قماش گل رخسار نمى دانم چيست
دهنى تلخ نکردم ز شکايت هرگز
باعث رنجش دلدار نمى دانم چيست
خط شناسان نتوانند به مضمون پرداخت
هيچ مضمون خط يار نمى دانم چيست
از سر خود خبرم نيست ز بى پروايى
مغز آشفته و دستار نمى دانم چيست
درد جانکاه من اين است که با چندين درد
آرزوى دل بيمار نمى دانم چيست
محرمى نيست به جز چاه ذقن راز مرا
همدمى غير لب يار نمى دانم چيست
خانه هستيم از خواب گران دربسته است
چشم باز و دل بيدار نمى دانم چيست
بهره از صنعت خود نيست چو حلاج مرا
بالشى غير سر دار نمى دانم چيست
از شکرخند گلش شير جگر مى بازد
خار اين وادى خونخوار نمى دانم چيست
خودفروشى نبود پيشه من چون دگران
گرمى و سردى بازار نمى دانم چيست
کشش بحر چو سيلاب دليل است مرا
رهبر و قافله سالار نمى دانم چيست
با دل من که چو آيينه به دشمن صاف است
سبب خصمى زنگار نمى دانم چيست
نيست در آينه حيرت من نقش دويى
زشت و زيبا و گل و خار نمى دانم چيست
جاى رحم است به بى حاصلى من صائب
همه تن چشمم و ديدار نمى دانم چيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید