شماره ٧٨٥: چمن سبز فلک را چمن آرايى هست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چمن سبز فلک را چمن آرايى هست
زير اين زنگ، نهان آيينه سيمايى هست
مشو اى بيخبر از دامن فرصت غافل
دو سه روزى که ترا پنجه گيرايى هست
نيست ممکن که چو مرکز نکند خود را جمع
هر که داند که درين دايره بينايى هست
نشوى يک دم از انديشه کشتى غافل
گر بدانى که ترا پيش چه دريايى هست
زين تزلزل که به جايى نپذيرد آرام
مى توان يافت که دل را به نظر جايى هست
چون برآيد دل ازان سلسله زلف دراز؟
که به هر حلقه او دام تماشايى هست
از عنان تابى انديشه توان بردن راه
که درين پرده دل، دلبر خودرايى هست
اين ندا مى رسد از رفتن سيلاب به گوش
که درين خشک ممانيد که دريايى هست
از سيه خانه ليلى نتوان دل برداشت
ورنه مجنون مرا دامن صحرايى هست
نيست ممکن که به زنجير توان داشت نگاه
يوسفى را که به ره چشم زليخايى هست
دامن عصمت گل را نتوان ديدن چاک
ورنه چون خار، مرا پنجه گيرايى هست
مى تواند قدمى چيد گل از نشتر خار
که ز هر آبله اش ديده بينايى هست
دل سودازده اى هست مرا از دو جهان
زلف مشکين ترا گر سر سودايى هست
ايمن از سيل حوادث نتوانى گرديد
تا ترا زير فلک مسکن و مأوايى هست
پرده صورتى چشم، حجاب تو شده است
ورنه در پرده دل نيز تماشايى هست
نيست ز انديشه فردا غم امروز مرا
وقت آن خوش که ندانست که فردايى هست
ديد فردوس برين را و خجالتها برد
آن که مى گفت به از گوشه دل جايى هست
راه در انجمن عشق ندارى صائب
تا ترا در دل مجروح تمنايى هست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید