شماره ٧٨١: عشق را با دل صد پاره من کارى هست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
عشق را با دل صد پاره من کارى هست
در دل غنچه من خرده اسرارى هست
همچو طوطى سخنش نقل مجالس گردد
هر که را پيش نظر آينه رخسارى هست
شبنم بى ادب از دور زمين مى بوسد
گلستانى که در او مرغ گرفتارى هست
خواب ما از ره خوابيده گرانخواب ترست
زين چه حاصل که پى قافله بيدارى هست؟
بلبلى را که به ديدار ز گل قانع شد
در اگر بسته شود رخنه ديوارى هست
مى توان فيض بهار از نفس گرمش يافت
هر که را در جگر از تازه گلى خارى هست
باد دستى است که بارى ز دلى بردارد
گر درين قافله امروز سبکبارى هست
گرد بر دامن گلها ز خزان نشيند
در رياضى که رگ ابر گهربارى هست
شکوه از بى نمکيهاى جهان بى دردى است
بى نمک نيست جهان گر دل افگارى هست
پيش من گرد کسادى و يتيمى است يکى
گوهر من چه شناسد که خريدارى هست؟
ظلمت و نور درين نشأه به هم پيوسته است
هر کجا آينه اى هست، سيه کارى هست
نيست سودى که زيانش نبود در دنبال
بار مى بندم ازان شهر که بازارى هست
نشود خرج خزان برگ نشاطش صائب
در چمن شاخ گلى را که هوادارى هست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید