شماره ٧٥٩: ديدن تازه خطان شاهد بالغ نظرى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ديدن تازه خطان شاهد بالغ نظرى است
واله آيه رحمت نشدن بى بصرى است
بر خود از خجلت آن موى ميان مى پيچد
مور هر چند که مشهور به نازک کمرى است
ناله من چه کند با تو که شور محشر
کوه تمکين ترا قهقهه کبک درى است
چون دل از دامن صحراى جنون بردارم؟
من که هر موج سرابم به نظر بال پرى است
بر دل من که زبى همنفسى غنچه شده است
نفس سوخته عشق نسيم سحرى است
همچو خورشيد به يک چشم جهان را ديدن
نيست از نقص بصيرت که ز روشن گهرى است
از بصيرت نبود خرج تماشا گشتن
چشم پوشيدن از اوضاع جهان ديده ورى است
ساده لوحان حريصش به گره مى بندند
گر چه چون ريگ روان خرده جانها سفرى است
هر کمالى است در اينجا به زوال آبستن
تيغ خود را چو سپر کرد مه نو سپرى است
نيست ممکن که نلرزد ز شکستن بر خويش
شيشه هر چند که در کارگه شيشه گرى است
اين که از شهپر طاوس مگس ران سازند
در زمين سيه هند، گل جلوه گرى است
صائب از داغ غريبى به وطن مى سوزد
همچو يعقوب مقيمى که عزيزش سفرى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید