شماره ٦٨٤: بزم عالم ز دل خون شده ما گرم است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بزم عالم ز دل خون شده ما گرم است
مجلس عيش به يک شيشه صهبا گرم است
که گذشته است ازى باديه ديگر، کامروز
مى جهد نبض ره و سينه صحرا گرم است؟
سرد شد معرکه عالم و چون بيخبران
همچنان در سر ما ذوق تماشا گرم است
چون چراغ سحرى پا به رکاب سفرست
سر هر کس که ز کيفيت صهبا گرم است
رهرو عشق محال است ز پا بنشيند
پشت اين موج سبکسير به دريا گرم است
صبح محشر ز جگر صد نفس سرد کشيد
همچنان بسترم از آتش سودا گرم است
گردبادش به نظر جلوه فانوس کند
بس که از ناله من دامن صحرا گرم است
ريگ از موج برآورد به زنهار انگشت
بس که مجنون مرا نقش کف پا گرم است
فيض ما چون نفس صبح بود عالمگير
همچو خورشيد سر عالمى از ما گرم است
گل ز شبنم نتوانست عرق کردن خشک
بس که در کوى تو بازار تماشا گرم است
دارد از حلقه خود نعل در آتش شب و روز
بس که در صيد دل آن زلف چليپا گرم است
گر چه شد هر سر موى تو چو کافور سفيد
از تب حرص ترا باز سراپا گرم است
از سموم است اگر گرمى صحرا صائب
جگر سوختگان از نفس ما گرم است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید