شماره ٦٥٥: خط شبرنگ کز او حسن بتان از خطرست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خط شبرنگ کز او حسن بتان از خطرست
چشم عيار ترا پرده گليم دگرست
نيست از آب گهر بر جگر تشنه لبان
از لب لعل تو داغى که مرا بر جگرست
نااميدى است به پيغام لباسى خرسند
ور نه از يوسف ما باد صبا بيخبرست
دولتى را که بود بال هما باعث آن
پيش ارباب بصيرت به جناح سفرست
چه خيال است ز ما خاطر خارى شکند؟
پاى پر آبله سوختگان ديده ورست
زنگ افسوس بود قسمتش از نقش و نگار
هر که چون آينه و آب، پريشان نظرست
ديده حسرت غواص نفس باخته اى است
هر حبابى که درين قلزم خون جلوه گرست
طالع شبنم بى شرم بلند افتاده است
ورنه از دامن گل دامن ما پاکترست
در شکرزار قناعت نبود تلخى عيش
ديده مور درين باديه تنگ شکرست
شکوه از سنگ ندارد گهر ما صائب
هر شکستى که به گوهر رسد از هم گهرست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید