شماره ٦٤٧: مستى حسن، هم از ساغر سرشار خودست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
مستى حسن، هم از ساغر سرشار خودست
باده لعليش از لعل گهربار خودست
مى توان يافتن از حلقه شدنهاى خطش
که به صد چشم دلش واله رخسار خودست
بر گرفتارى ما کى جگرش مى سوزد؟
آن که بيش از همه عشاق گرفتار خودست
به کباب دل عاشق نکند تلخ دهن
هر که را نقل مى از لعل شکربار خودست
کى به نقد دل و جان دگران پردازد؟
چون مه مصر، عزيزى که گرفتار خودست
دل چون آينه از سنگ توقع دارد
بس که آن آينه رو تشنه ديوار خودست
مى کند جلوه مستانه نکويان را مست
بيشتر مستى طاوس ز رفتار خودست
يکقلم فاختگان را خط آزادى داد
سرو موزون تو از بس که هوادار خودست
به پريشانى عشاق کجا پردازد؟
آن که از سلسله زلف، گرفتار خودست
نظر از جلوه خورشيد کجا آب دهد؟
شبنم هر که نظرباز به گلزار خودست
عکس خود سير نديده است در آينه و آب
بس که انديشه اش از غمزه خونخوار خودست!
چه گل از روى تو نظاره تواند چيدن؟
که به مستى عرق شرم تو هشيار خودست
چند پوشيده کنى عشق خود از اهل نظر؟
نيست بيمار کسى چشم تو بيمار خودست
چه دهم دل به نگارى که بود واله خويش؟
چه پرستم صنمى را که پرستار خودست؟
نيست ممکن که شود رام به مجنون صائب
رم ز خود کرده غزالى که طلبکار خودست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید