شماره ٦٠٠: جوهر شمشير غيرت پيچ وتاب از من گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
جوهر شمشير غيرت پيچ وتاب از من گرفت
موج اين درياى ساکن اضطراب از من گرفت
نقطه سوداى من شد مرکز پرگار چرخ
اين کهن دولاب بى پرگار آب از من گرفت
حسن، عالمسوز گرديد از نگاه گرم من
چهره مهتاب، رنگ آفتاب از من گرفت
از دل خوش مشرب من موج شد مطلق عنان
کسوت سردرهوايى را حباب از من گرفت
بحر من در هيچ موسم نيست بى جوش نشاط
گريه شادى کند ابرى که آب از من گرفت
بس که يکرنگ است با گلشن دل صد پاره ام
مى توان چون گل به آسانى گلاب از من گرفت
خواب من صد پرده از دولت بود بيدارتر
خواب را در خواب بيند آن که خواب از من گرفت!
کيست گردون تا تواند کرد چنبر دست من؟
بارها سر پنجه خورشيد تاب از من گرفت
مى کند روز قيامت کوتهي، گر کردگار
درد و داغ عشق را خواهد حساب از من گرفت
در دل ويرانه من گنجها آسوده است
وقت آن کس خوش که اين ملک خراب از من گرفت
معنى نازک به آسانى نمى آيد به دست
موى گرديد آن ميان تا پيچ وتاب از من گرفت
چشم او را کرد صبر من به خون خوردن دلير
حسن در جام نخستين اين شراب از من گرفت
ديده بيدار گردد زود بر مطلب سوار
رفته رفته پاى بوسش را رکاب از من گرفت
شور من آورد صائب آسمانها را به وجد
بحر لنگردار هستى انقلاب از من گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید