شماره ٥٩١: وقت رندى خوش که کام از موسم گل برگرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
وقت رندى خوش که کام از موسم گل برگرفت
دامن سجاده را داد از کف و ساغر گرفت
رهن مى کردم ردايى را که ننگ دوش بود
وقت مشرب خوش که اين بارم ز گردن برگرفت
مى شود از همدگر روشن چراغ حسن و عشق
شمع گل از غنچه منقار بلبل در گرفت
با خموشى منع آه گرم از دل چون کنم؟
چون توان با موم راه روزن مجمر گرفت؟
دامن افشان از سر خاکم گذشتن سهل نيست
آتش اين شکوه خواهد دامن محشر گرفت
تشنگان حشر، فکر چشمه ديگر کنيد
کز لب تبخاله ريزم برق در کوثر گرفت
بيش ازين کاوش مکن با دل که چشم تشنه اشک
از براى گريه کردن آب از گوهر گرفت
شيشه با سنگ و قدح يا محتسب يکرنگ شد
کى ندانم صحبت ما و تو خواهد در گرفت
سهل باشد گل به جيب دوستداران ريختن
از ره دشمن به مژگان خار بايد بر گر
گر نمى خواهد که در پاى تو ريزد رنگ عشق
سرو از قمرى به کف چون مشت خاکستر گرفت؟
صائب از مژگان او دعواى خون دل مکن
از شهيدان خونبهاى رگ که از نشتر گرفت؟
کلک صائب جوهر خود گر چنين خواهد نمود
در دل ياقوت خواهد برق غيرت در گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید