شماره ٥٧٧: وقت خط دل کام خود زان لعل روح افزا گرفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
وقت خط دل کام خود زان لعل روح افزا گرفت
در بهاران مى توان داد دل از صهبا گرفت
دست بيداد فلک را زود کوته مى کند
فتنه اى کز قامت رعناى او بالا گرفت
در کدامين ساعت سنگين ندانم کوه غم
در زمين سينه ما خاکساران جا گرفت
نيست در سوادگرانجان عشق خوش سوداى ما
مى توان از ما دو عالم را به يک ايما گرفت
دامن ريگ روان را خار نتواند گرفت
دست خالى ماند هر کس دامن دنيا گرفت
خوشه گوهر عوض داد و همان شرمنده است
قطره چندى که ابر ما ازين دريا گرفت
شور بالادست ما بر طاق نسيان مى نهد
هر شرابى را که بايد پنبه از مينا گرفت
گر چه چون ساحل سلاح من سپر افکندن است
مى توانم تيغ موج از پنجه دريا گرفت
خانه دلگير را درمان به صحرا مى کنند
چيست يارب چاره آن دل که از صحرا گرفت؟
همت پست است دامنگير ما بى حاصلان
ورنه کوه قاف را در زير پر عنقا گرفت
بود صائب تيغ کوه بيستون بى آب و تاب
اين شرار از تيشه من در دل خارا گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید