شماره ٥٧١: آنچه از خط يار را بر غنچه مستور رفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
آنچه از خط يار را بر غنچه مستور رفت
کى به تنگ شکر از تاراج خيل مور رفت؟
کوچه و بازار را سوداى من پر شور داشت
يک جهان شد بى نمک تا از سر من شور رفت
از ادب با آنکه کردم دور گردى اختيار
عمر من در آرزوى يک نگاه دور رفت
از سياهى نامه اعمال خود را پاک کرد
هر که زين ماتم سرا با موى چون کافور رفت
بر دل و بر ديده يعقوب از دورى نرفت
آنچه از قرب نکويان بر من مهجور رفت
من نگويم هيچ، انصاف است اى بيدادگر
کز چنين ميخانه اى بايد مرا مخمور رفت؟
دور باشى سالکان راه حق را لازم است
همچو موسى بى عصا نتوان به کوه طور رفت
مى شود بازيچه باد صبا خاکسترش
در محافل هر که چون پروانه بى دستور رفت
وحشت من از گرانجانان تن پرور بجاست
چون به پاى خود توان در زندگى در گور رفت؟
عالم پر شور با مى مى کند کار نمک
هر که مست آمد به اين وحشت سرا، مخمور رفت
حرف حق را بر زمين انداختن بى حرمتى است
زين سبب بر منبر دار فنا منصور رفت
کار عشق از غيرت همکار مى يابد کمال
قوت بازوى من از رفتن همزور رفت
زندگانى در ميان خلق صائب مشکل است
ورنه عريان مى توان در خانه زنبور رفت
اين جواب آن غزل صائب که سيد گفته است
خار مى گردد نگه در ديده چون منظور رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید