شماره ٥٥٩: عمر من در سايه آن قامت دلجو گذشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
عمر من در سايه آن قامت دلجو گذشت
از چنان حيرت فرا سروى چسان اين جو گذشت؟
محمل ليلى سبکسيرست، ورنه بارها
چشم مجنون در دويدن از رم آهو گذشت
همچنان بيگانه از دين است چشم کافرش
گر چه عمش جمله در محراب آن ابرو گذشت
زهره شيران شود از ديدن همچشم آب
يارب از نظاره ليلى چه بر آهو گذشت
از نگه مى شد غبارآلود آب گوهرش
از غبار خط چه يارب بر عقيق او گذشت
بر بياض عارض او از غبار خط نرفت
آنچه بر روز من از زلف سياه او گذشت
از سياهى ره برون بى خضر بردن مشکل است
سرمه خونها خورد تا زان نرگس جادو گذشت
بر دم صد تيغ عريان پا نهادن مشکل است
تند نتواند نگاه از چين آن ابرو گذشت
ديده روشن نمى ماند درين بستانسرا
ديد تا خورشيد را شبنم ز رنگ و بو گذشت
دست از آب زندگى نتوان به خاک تيره شست
واى بر آن کس که بهر نان ز آب رو گذشت
ترک خودبينى نمى آيد ز هر ناشسته روى
سرو نتوانست با آزادگى زين جو گذشت
در دل او ره ندارد، ورنه صائب بارها
تير آه من ز سنگ از قوت بازو گذشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید