زان لب شيرين که در هر گوشه صد فرهاد داشت
بوسه اى برد از ميان ساغر که صد فرياد داشت
بعد ايامى که درهاى اجابت باز شد
آه در دل همچو جوهر ريشه در فولاد داشت
سازگارى چرخ را با من نبود از راه لطف
چند روزى بهر ويرانى مرا آباد داشت
دل ز هر آواز پا مى ريخت در دامن مرا
تا درين وحشت سرا عيدم مبارکباد داشت
پخته چندين خام را نتوان به آسانى نمود
تاک در يک آستين صد سيلى استاد داشت
مهر لب شد حيرت رخسار آتشناک او
چون سپند آن خال مشکين ورنه صد فرياد داشت
گشت صائب رزق ما از خامه معنى نگار
بهره اى کز نقش شيرين تيشه فولاد داشت