شماره ٤٤٨: نيست چشمى کز فروغ روى او پر آب نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست چشمى کز فروغ روى او پر آب نيست
بخل در سرچشمه خورشيد عالمتاب نيست
لعل سيرابش مگر بر تشنگان رحمى کند
ورنه در چاه زنخدان آنقدرها آب نيست
زهد بى کيفيت اين زاهدان خشک را
هيچ برهانى به از خميازه محراب نيست
تنگ چشمى عام باشد در جهان آب و گل
بحر هم بى کاسه دريوزه گرداب نيست
سينه گرمى طمع داريم از احسان عشق
ديده ما بر سمور و قاقم و سنجاب نيست
مى کنم کسب هوا در عين طوفان چون حباب
خانه بر دوشان مشرب را غم سيلاب نيست
مهر خاموشى حصارى شد ز کج بحثان مرا
ماهى لب بسته را انديشه از قلاب نيست
چشم ما را مرگ نتواند ز روى عشق بست
ديده قربانيان را سيرى از قصاب نيست
از دل بيتاب در يک جا نمى گيرم قرار
اضطراب گوهر غلطان کم از سيماب نيست
شمع کافورى نمى خواهد فروغ صبحدم
بايد بيضاى ساقى حاجت مهتاب نيست
از خموشى در گره داريم صد باغ و بهار
کوزه لب بسته ما بى شراب ناب نيست
همت ما نيست کوته، گر بود منزل دراز
راه اگر خوابيده باشد، پاى ما در خواب نيست
از خس و خار غرض گر پاک باشد سينه ها
هيچ باغ دلگشا چون ديدن احباب نيست
تشنه خورشيد را غافل نسازد رنگ و بو
شبنم بيتاب را در دامن گل خواب نيست
گر ترا آيينه انصاف باشد بى غبار
فيض چاک سينه ما کمتر از محراب نيست
از قماش پيرهن يوسف شناسان فارغند
پاک چشمان را نظر بر عالم اسباب نيست
با تن آسانى سخن صائب نمى آيد به دست
صيد معنى را کمندى به ز پيچ و تاب نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید