شماره ٤٣١: ذره تا خورشيد دارد چشم بر انعام دوست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
ذره تا خورشيد دارد چشم بر انعام دوست
تا که را از خاک بردارد دل خودکام دوست
ماه تابان کيست تا گيرد ازان رخسار نور؟
نيست هر ناشسته رويى در خور اکرام دوست
در کنار لاله و گل دارد آتش زير پا
شبنم از شوق تماشاى رخ گلفام دوست
تيغ زهرآلود داند جلوه شمشاد را
هر که چشمى آب داد از سر و سيم اندام دوست
زان لب ميگون مگر دفع خمار خود کند
ورنه خون هر دو عالم مى شود يک جام دوست
گر چه شد کان بدخشان مغز خاک از کشتگان
مى چکد رغبت همان از تيغ خون آشام دوست
مى کند در سنگ خارا صحبت نيکان اثر
مشک شد خون عقيق از کيمياى نام دوست
من کيم تا آن زبان چرب نفريبد مرا؟
پختگان را خام سازد وعده هاى خام دوست
در ضمير سنگ غافل نيست لعل از آفتاب
مى رسد در هر کجا باشد به دل پيغام دوست
خون شود در ناف آهو بار ديگر مشک ناب
گر چنين پيچد به خود از زلف عنبر فام دوست
تلخ سازد بوسه را در کام ارباب هوس
از حلاوت، لذت شيرينى دشنام دوست
در همين جا سر برآورد از گريبان بهشت
هر که صائب شد اسير حلقه هاى دام دوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید