شماره ٤١٨: جاى خود وا مى کنند اهل صفا بر روى دست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
جاى خود وا مى کنند اهل صفا بر روى دست
دارد از روشندلى آيينه جا بر روى دست
از ته دل هر که خون خويش را سازد حلال
مى دهندش جاى خوبان چون حنا بر روى دست
انتظار سنگلاخش مانع افکندن است
اين که دارد چرخ چون ساغر مرا بر روى دست
هر سر شاخى ز گل در کسب آب و رنگ ازو
کاسه دريوزه دارد چون گدا بر روى دست
روى اميدش نگردد لاله رنگ از زخم خار
هر که را چون گل نباشد خونبها بر روى دست
چون بود دولت خدايي، دشمنان گردند دوست
مى برد تخت سليمان را هوا بر روى دست
آرزوهايى کز او دست تمنا کوته است
جمله را دارد دل بى مدعا بر روى دست
سهل باشد عشق اگر از خاک بردارد مرا
مور را بخشد سليمان نيز جا بر روى دست
مى جهد چون سنگ و آهن آتش از بال و پرش
گر بگيرد استخوانم را هما بر روى دست
عاقبت زد بر زمين چون نقش پايم بى گناه
داشتم آن را که عمرى چون دعا بر روى دست
مگذر از کسب هنر صائب که از راه هنر
مى گذارد شاه را شهباز پا بر روى دست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید