شماره ٤١٦: تا فشاندم دست بر دنيا جهان آمد به دست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا فشاندم دست بر دنيا جهان آمد به دست
از سبکدستى مرا رطل گران آمد به دست
يافتم در سينه گرم آن بهشتى روى را
در دل دوزخ بهشت جاودان آمد به دست
چشم پوشيدن ز دنيا چشم دل را باز کرد
دولت بيدار ازين خواب گران آمد به دست
چون هما مغز من از انديشه روزى گداخت
تا مرا از خوان قسمت استخوان آمد به دست
دامن زلفش به دستم در سيه مستى فتاد
رفته بود از کار دستم چون عنان آمد به دست
سالها گردن کشيدم چون هدف در انتظار
تا مرا تيرى ازان ابرو کمان آمد به دست
صحبت ياران يکرنگ است دل را نوبهار
برگ عيش من در ايام خزان آمد به دست
سايه بال هما بر استخوان من فتاد
در کهنسالى مرا بخت جوان آمد به دست
همچو لالى از گفتگوى ظاهر اهل جهان
تا زبان بستم مرا چندين زبان آمد به دست
در کمند پيچ و تاب افتاد از آزادگى
هر که را سررشته کار جهان آمد به دست
قامت خم عذر ايام جوانى را نخواست
رفت تير از شست بيرون چون کمان آمد به دست
زين جهان آب و گل را هم به دل صائب فتاد
يوسفى آخر مرا زين کاروان آمد به دست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید