شماره ٤٠٦: بى محابا در ميان نازکش انداخت دست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بى محابا در ميان نازکش انداخت دست
ناخن شاهين ز رشک بهله اى در دل شکست
قبله گاه من، کلاه سرگرانى کج منه
طاق ابروى تو مى ترسم نهد رو در شکست
سرگرانيهاش با افتادگان امروز نيست
نقش ما با زلف او از روز اول کج نشست
لشکر خط شهربند حسن را تسخير کرد
زلف او افتاده است اکنون به فکر کوچه بست
غنچه خواهد شد گل خميازه ام از فيض مى
مى کشد بر دوش من آخر سبوى باده دست
گوشه ابروى استغنا چه مى سازى بلند؟
مى توان از گردش چشمى خمارم را شکست
دست آلايش کشيدم صائب از کام جهان
همت من بس بلند افتاده و اين شاخ پست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید