شماره ٣٦٩: هر که چون جوهر ز تيغ يار سر پيچيده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که چون جوهر ز تيغ يار سر پيچيده است
تاروپود عمر را بر يکدگر پيچيده است
از نفس چون چشم مى گردد دهان سرمه دار
بس که دود تلخ آهم در جگر پيچيده است
کيست در دامن کشد پاى اقامت زير چرخ؟
کوه در جايى که دامن بر کمر پيچيده است
رشته آه مرا در پرده شبهاى تار
فکر زلفش چون گره بر يکدگر پيچيده است
ناله من در دل سنگين آن بيدادگر
خنده کبکى است در کوه و کمر پيچيده است
پرتو آن شمع از استغنا نمى افتد به خاک
از کجا اين شعله ام بر بال وپر پيچيده است؟
رفت از سختى ز کف سر رشته تدبير من
راههاى راست در کوه و کمر پيچيده است
مى فزايد در غريبى قدر ارباب کمال
پا به دامان صدف بيجا گهر پيچيده است
از ضعيفى گر چه صائب در نمى آيد به چشم
عالمى را دست آن موى کمر پيچيده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید