شماره ٣٢٥: تا به فکر گوشوار آن سيمبر افتاده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا به فکر گوشوار آن سيمبر افتاده است
پيچ و تاب رشت در جان گهر افتاده است
رشته سر در گم جان را به دست آورده است
ديده هر کس بر آن موى کمر افتاده است
هست چون تسبيح در هر رشته اش صددل گره
بس که در زلف تو دل بر يکدگر افتاده است
گر چه پيش افتاده در ظاهر، ولى رو بر قفاست
راه پيمايى که پيش از راهبر افتاده است
پرده خوابش کند در چشم کار بادبان
هر که را بر ساحل از دريا نظر افتاده است
مى کشم چون بيد مجنون خجلت از بى حاصلى
من که پيش از سايه بر خاکم ثمر افتاده است
کشتى مغرور من از منت خشک کنار
در کمند وحدت از موج خطر افتاده است
گوهر شهوار مى آيد به غواصى به دست
پا به دامن چون کشم، کارم به سر افتاده است
برق عالمسوز باشد لازم ابر سياه
آتشم در خرمن از دامان تر افتاده است
همچنان غافل ز مرگم، گرچه از موى سفيد
در رگ جان رعشه چون شمع سحر افتاده است
گر چه باشد در ضمير خاک صائب مسکنش
از قناعت مور در تنگ شکر افتاده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید