شماره ٣٢٣: سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است
گل چو تقويم کهن از اعتبار افتاده است
نه لباس تندرستي، نه اميد پختگى
ميوه خامم به سنگ از شاخسار افتاده است
در چنين وقتى که شاخ خشک ما در آتش است
حله رحمت ز دوش نوبهار افتاده است
نااميدى مى کند خون گريه بر احوال من
کشت اميدم ز چشم نوبهار افتاده است
هرگز از من چون کمان بر دست کس زورى نرفت
اين کشاکش در رگ جانم چه کار افتاده است؟
(آفتاب نشأه تا از مشرق مغزم دميد
کوکب عقلم ز اوج اعتبار افتاده است)
شکر گردون ستمگر مى کند هر صبح و شام
کار صائب تا به اهل روزگار افتاده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید