شماره ١٧٤: روز ما با شب يکى زان آفتاب انورست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
روز ما با شب يکى زان آفتاب انورست
زنگ اين آيينه از تردستى روشنگرست
مى زند در لامکان پر، دل درون سينه ام
اين سپند شوخ در مجمر، برون مجمرست
بر دل آزادگان برگ سفر باشد گران
بادبان بر کشتى دريايى ما لنگرست
پرده خارست اگر دارد گلى اين بوستان
نوش اين محنت سرا آهن رباى نشترست
همت از انديشه سايل نمى آيد برون
گردن مينا بلند از انتظار ساغرست
حسن از آزردن عشاق مى بالد به خود
تيغ از زخم نمايان در کنار مادرست
از بياض گردن او فرد بيرون کرده اى است
صبح عالمتاب کز نورش جهانى انورست
مى شود بى خواست لبريز از شراب لاله رنگ
هر که دست اختيارش چون سبو زير سرست
صائب از افسردگى هاى خزان آسوده است
عندليبى را که باغ دلگشا زير پرست
تلخ شد از هوشيارى بر تو صائب زير چرخ
ورنه نقل باده خواران چشم شور اخترست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید