شماره ١٦٠: درد بى درمان پيرى منتهاى دردهاست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
درد بى درمان پيرى منتهاى دردهاست
مغز پوچ و رنگ زردش کهرباى دردهاست
هيچ راهى چون به حق نزديکتر از درد نيست
مى برم غيرت به هر کس مبتلاى دردهاست
کاسه دريوزه داغ است سر تا پاى من
بس که هر عضو از وجود من گداى دردهاست
از جهان آب و گل اميد آسايش خطاست
چار ديوار بدن مهمانسراى دردهاست
مى کند آيينه خود را به ناخن صيقلى
سينه من بس که مشتاق لقاى دردهاست
غوطه زد در خون خود دردى که پا در وى نهاد
سينه ما دردمندان کربلاى دردهاست
گوشمال درد مى سازد مسلمان نفس را
واى بر آن کس که کافر ماجراى دردهاست
چون کريم از ميهمان سيرى نمى باشد مرا
ناله اى گر مى کنم گاهى صلاى دردهاست
نيل چشم زخم باشد گنج را ويرانه ها
ورنه دل با اين خرابى کى سزاى دردهاست؟
مى زنم چون مار نعل واژگون از پيچ و تاب
ورنه گنج عافيت در زير پاى دردهاست
مى شود مايل به عاشق درد در هر جا که هست
جان سخت عاشقان آهن رباى دردهاست
درد ناقص را کند کامل، وجود کاملان
چهره زرين عاشق کيمياى دردهاست
نيست امروزى به ما پيوند درد و داغ عشق
از ازل صائب دل ما آشناى دردهاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید