شماره ١٢٣: عالمى را روى شرم آلود او ديوانه ساخت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
عالمى را روى شرم آلود او ديوانه ساخت
شمع در فانوس کار يک جهان پروانه ساخت
نغمه سنجان چمن را شور من ديوانه ساخت
برگ گل را شعله آواز من پروانه ساخت
جوهر عشق آن زمان بر خلق ظاهر شد که حسن
ذوالفقار شمع از بال و پر پروانه ساخت
از تنور گرم نتوان نان خود را خام برد
گرمى هنگامه طفلان مرا ديوانه ساخت
کرد خرج آب و گل کاشانه آرايى مرا
وقت آن کس خوش که خود را پيشتر از خانه ساخت
گر به اين عنوان تکلف مجلس آرايى کند
زود خواهد آشنايان را ز هم بيگانه ساخت
خواهد افتادن به فکر کلبه تاريک ما
داغ سودايى که از هر لاله آتشخانه ساخت
من که چون شبنم ز گل بالين و بستر داشتم
در قفس مى بايدم اکنون به آب و دانه ساخت
سهل باشد گر مرا بازيچه طفلان کند
قهرمان عشق اول کعبه را بتخانه ساخت
حلقه در مى شود تا مى گشايد چشم را
بوالفضولى ميهمانى را که صاحبخانه ساخت
باد نخوت از سرم زخم زبان بيرون نبرد
اين حباب پوچ، تيغ موج را دندانه ساخت
شد به زلف او يکى صد، رشته پيوند من
استخوانم را اگر زخم نمايان شانه ساخت
شرم اسلام است اگر مانع ز بى رحمى ترا
از نگاهى مى توان ما را ز دين بيگانه ساخت
بى بلا گردان ندارد حسن آسايش که شمع
پرده فانوس را بال و پر پروانه ساخت
من که صائب کردمى پهلو تهى از خويشتن
اين زمان مى بايدم با يک جهان بيگانه ساخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید