شماره ١١٦: جاى صدف بود ز گرانى زمين در آب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
جاى صدف بود ز گرانى زمين در آب
باشد حباب از سبکى خوش نشين در آب
شاه و گدا به ديده دريادلان يکى است
پوشيده است پست و بلند زمين در آب
در راه سالکى که چو خاشاک شد سبک
هر موجه اى پلى است خدا آفرين در آب
دارم به بادبان توکل اميدها
هر چند شد سفينه من کاغذين در آب
چون عکس آفتاب، نگردد دلش خنک
صد غوطه گر زند جگر آتشين در آب
غمگين نشد دل تو ز گرد ملال من
هر چند کرد آب گهر را گلين در آب
از اشک گرم شد دل سوزان من خنک
وا شد به روى من در خلد برين در آب
چشم از لباس جسم، پر و بال داشتم
غافل که بند دست شود آستين در آب
از خامشى خطر نبود سوز عشق را
خورشيد مى کشد نفس آتشين در آب
در خون باده چند روم، چون نمى رود
گرد يتيمى از رخ در ثمين در آب
از سرکشى نگون ننمايد به ديده ها
افتد اگر مثال تو اى نازنين در آب
در چشم من خيال رخ لاله رنگ تو
خوشتر بود ز عکس گل آتشين در آب
از کاکل تو آب دهد گر حباب چشم
هر موجه اى چو زلف شود عنبرين در آب
زينسان که من به فکر فرو رفته ام، نرفت
غواص در تلاش گهر اين چنين در آب
پهلو زند به چشمه خورشيد هر حباب
شويى چو روى خويشتن اى مه جبين در آب
بر حلم زينهار مکن تندى اختيار
تا هست پل به جا، نرود دوربين در آب
تر مى کند زمين خود از آب ديگران
با نقش خود مضايقه دارد نگين در آب
گفتار سرد، يک جهتان را دودل کند
سازد ز موم خانه جدا انگبين در آب
از عمر برق سير بود پيچ و تاب من
باشد به قدر سرعت رفتار، چين در آب
پستى گزين که کف ز بلندى نمى رسد
صائب به رتبه صدف ته نشين در آب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید