شماره ١١٤: اى خوشه چين سنبل زلف تو مشک ناب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى خوشه چين سنبل زلف تو مشک ناب
شبنم گداى گلشن حسن تو آفتاب
در محفل تو ناله فرامش کند سپند
در آتش تو گريه شادى کند کباب
از وصل گشت گريه من جانگدازتر
از آفتاب، تلخ شود بيشتر گلاب
ديوانه قلمرو صحراى وحشتيم
ما را سواد شهر بود آيه عذاب
بر ديده هاى پاک، روان است حکم عشق
هر شبنمى که هست، بود خرج آفتاب
پيوسته از هواى خود آزار مى کشم
در خانه است دشمن من فرش چون حباب
دست از طمع بشوى که از شومى طمع
در حق خود دعاى گدا نيست مستجاب
از عيب مى فتد به هنر چشم ها پاک
از بحر تلخ، آب گهر مى برد سحاب
شد غفلتم ز عمر سبکسير بيشتر
سنگين نمود خواب مرا اين صداى آب
شاهى که بر رعيت خود مى کند ستم
مستى بود که مى کند از ران خود کباب
زان دم که ديد گوشه ابروى يار را
شد ماه عيد ناخنه چشم آفتاب
صائب مکن توقع آسايش از جهان
دلهاى آب کرده بود موج اين سراب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید