شماره ١١٠: عرق فشانى آن گلعذار را درياب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
عرق فشانى آن گلعذار را درياب
ستاره ريزى صبح بهار را درياب
غبار خط به زبان شکسته مى گويد
که فيض صبح بناگوش يار را درياب
عقيق در دهن تشنه کار آب کند
به وعده اى جگر داغدار را درياب
سواد جوهر تيغ قضا به دست آور
دگر اشاره ابروى يار را درياب
درون خانه خزان و بهار يکرنگ است
ز خويش خيمه برون زن بهار را درياب
ز نقطه حرف شناسان کتاب دان شده اند
ز خط بپوش نظر، خال يار را درياب
شرارهاست ازان روى آتشين، انجم
اگر ز سوختگانى شرار را درياب
تو کز شراب حقيقت هزار خم دارى
به يک پياله من خاکسار را درياب
هميشه دور به کام کسى نمى گردد
به يک دو جرعه من بى قرار را درياب
ز فيض صبح مشو غافل اى سياه درون
صفاى اين نفس بى غبار را درياب
ز گاهواره تسليم کن سفينه خويش
ميان بحر، حضور کنار را درياب
هميشه روى به ديوار جسم نتوان داشت
صفاى طلعت جان فگار را درياب
غبار قافله عمر چون نمايان نيست
دو اسبه رفتن ليل و نهار را درياب
به خون ز نعمت الوان چو نافه قانع شو
تراوش نفس مشکبار را درياب
(مشو به برگ تسلى ز نخل هستى خويش
بکوش، ميوه اين شاخسار را درياب)
درين رياض چو صائب ز غنچه خسبان شو
گرهگشايى باد بهار را درياب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید