شماره ٧٥: در شب وصل تو مى لرزد دل چون آفتاب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
در شب وصل تو مى لرزد دل چون آفتاب
تا مباد از رخنه اى آرد شبيخون آفتاب
هر سرى را در خور همت کلاهى داده اند
افسر ديوانگان باشد به هامون آفتاب
هيچ جا در عالم وحدت تهى از يار نيست
نامه هر ذره اى اينجاست مضمون آفتاب
ناخنى خورده است بر دل از هلال ابروى من
زان نشيند از شفق هر شام در خون آفتاب
از رخت آيينه را خوش دولتى رو داده است
در درون خانه اش ماه است و بيرون آفتاب
صائب آن بهتر که گردون ترک بى رويى کند
زردرويى مى کشد زان روى گلگون آفتاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید