شماره ٧١: در محيط عشق باشد از سر پر خون حباب

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
در محيط عشق باشد از سر پر خون حباب
باشد اين درياى خون آشام را گلگون حباب
مى نمايد شوکت گردون به چشم تنگ عقل
ورنه در پيمانه عشق است نه گردون حباب
دوربينانى که از سر پيش دريا بگذرند
هر نفس گيرند از سر، زندگى را چون حباب
نيست پرواى سر خود، باد دست عشق را
خنده بر طوفان زند از کاسه وارون حباب
در گشاد عقده گردون به خود چندين مپيچ
کاين سبکسر در گره چيزى ندارد چون حباب
غرقه درياى وحدت از دو بينى فارغ است
خيمه ليلى بود در ديده مجنون حباب
لاف حکمت در خرابات مغان از بى تهى است
مى شود از خيرگى همچشم افلاطون حباب
نيست جيب و دامنى خالى ز فيض بحر عشق
پيش اهل دل بود پر گوهر مکنون حباب
رو نمى گرداند از شمشير بى زنهار موج
بس که در نظاره دريا بود مفتون حساب
بگذر از سر، غوطه در درياى بى رنگى برآر
از تعين تا به کى در پرده باشى چون حباب
دل به هر رنگى که باشد، آسمان همرنگ اوست
ديده پر خون بود بر روى بحر خون، حباب
رزق ما از عالم هستي، نظر واکردنى است
روى دريا را نبيند يک نظر افزون حباب
در سر بى مغز، ما را نيست چيزى جز هوا
نامه سر بسته ما پوچ باشد چون حباب
رشته جانم ز پيچ و تاب دارد صد گره
تا ز تبخاله است گرد آن لب ميگون حباب
نعمت الوان چه سازد با تهى چشمان حرص؟
سيرى از مى نيست چشم ميکشان را چون حباب
مى دهد گوهر عوض، دريا سر بى مغز را
گر نبازد سر درين سودا، بود مغبون حباب
از هوا بگذر که هم پيراهن دريا نشد
تا نکرد از سر هواى پوچ را بيرون حباب
تا کى از کسب هوا در بحر شورانگيز عشق
هر نفس خواهى درين پرده خود چون حباب
در ته پيراهن درياست هر عيشى که هست
سر ز دريا مى کند از سادگى بيرون حباب
هيچ رازى بحر را صائب ز من پوشيده نيست
کاسه زانوست جام جم مرا همچون حباب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید