شماره ٤٥: منه بر دل زار بار جهان را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
منه بر دل زار بار جهان را
سبک ساز بر شاخ گل آشيان را
نفس آتشين کن به تسخير گردون
که آتش کند نرم، پشت کمان را
چو شد زهر عادت، مضرت نبخشد
به مرگ آشنا کن به تدريج جان را
همين است پيغام گلهاى رعنا
که يک کاسه کن نوبهار و خزان را
دل صاف در بند دنيا نماند
به تدريج گوهر خورد ريسمان را
بود کيميا قرب اهل سعادت
هما مغز دولت کند استخوان را
برآور ز دل آه گردون نوردى
ز سر باز کن اين شرار و دخان را
ز تن دست بردار و جان را صفا ده
که آيينه چشم است آيينه دان را
به غير از زيان نيست در خودفروشى
اگر سود خواهى ببند اين دکان را
ز معراج منصب مجو پايدارى
که بر يخ بود پاى اين نردبان را
بود غيبت خلق، مردارخوارى
بپرداز ازين لقمه کام و زبان را
ز گوهر دهد لقمه ات ابر نيسان
اگر چون صدف پاک سازى دهان را
نکرد آسمان راست قامت در اينجا
تو خواهى کنى راست، کار جهان را؟
تکلف مکن در سلوکى که دارى
چو خواهى که از خود کنى ميهمان را
به زنجير، ديوانه ننشيند از پا
چه پرواى موج است آب روان را؟
فلک را مترسان به آه دروغين
که از تير کج نيست پروا نشان را
به اشکى توان کند بنياد غفلت
که يک قطره، سيل است خواب گران را
جهان استخوانى است بى مغز صائب
به پيش سگ انداز اين استخوان را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید