شماره ٣٧: زهى به ساعد سيمين شکوفه يد بيضا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
زهى به ساعد سيمين شکوفه يد بيضا
نظر به نور جمال تو مهر ديده حربا
به جستجوى تو چندان عنان گسسته دويدم
که گشت صفحه مسطر کشيده، دامن صحرا
مکن نصيحت اهل لباس، بخيه به لب زن
عبث گلاب ميفشان به روى صورت ديبا
عذار ماه کلف دار شد ز پرتو منت
در آفتاب بسوز و مرو به سايه طوبى
بمال بر لب خونخوار حرص، خاک قناعت
وگرنه تشنگى افزاست آب شور تمنا
در آن سرست بزرگى که نيست فکر بزرگى
در آن دل است تماشا که نيست راه تماشا
دلم چو خانه زنبور گشته است ز کاوش
سرم چو کلک مصور شده است از رگ سودا
چه حاجت است به شمع و چراغ کعبه روان را؟
که همچو ريگ روان ريخته است آبله پا
در آن رياض که باد بهار عدل بجنبد
چو گل شکفته شود هر کسى که غنچه شد اينجا
ز ترکتاز حوادث مکن ملاحظه صائب
چه کرد سيل به پيشانى گشاده صحرا؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید