شماره ١٨: در غنچه دل زنگ برآرد نفس ما

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
در غنچه دل زنگ برآرد نفس ما
رسوايى گلبانگ ندارد جرس ما
همطالع بيديم درين باغ که باشد
سر پيش فکندن ثمر پيشرس ما
در عالم حيرانى ما جوش بهارست
در ظاهر اگر خشک نمايد قفس ما
ما چشم ندوزيم به عيب از هنر خلق
هرگز ننشيند به جراحت مگس ما
چون سينه خورشيد نفس پخته برآريم
چون صبح ندارد رگ خامى نفس ما
بيدار شد از ناله بلبل گل تصوير
در خواب بهارست همان، دادرس ما
از باد خزان سرد نگردد دل گرمش
هر غنچه که خنديد به روى قفس ما
بى برگى ما برگ نشاط است چمن را
شيرازه گلزار بود خار و خس ما
از خامى ما عشق به زنهار درآمد
خون شد دل باغ از ثمر ديررس ما
صائب نفس سوختگان حوصله سوزست
زندان خموشى چه کند با نفس ما؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید