شماره ٣٠٦: دل بياد پرتو حسنت سراپا آتش است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دل بياد پرتو حسنت سراپا آتش است
ازحضور آفتاب آئينه ما آتش است
پيکر ما همچو شمع از گريه شادى گداخت
اشک هر جا بنگرى آب است اينجا آتش است
تا نفس باقيست عمر از پيچ و تاب آسوده نيست
مى طپد برخويشتن تا خار و خس با آتش است
گرمى هنگامه آفاق موقوف تب است
روزاگر خورشيد باشد شمع شبها آتش است
عشق مى آيد برون گر واشگافى سينه ام
چون طلسم سنگ نام اين معما آتش است
بى ادب از سوز اشک عاجزان نتوان گذشت
آبله در پا اگر بشکست صحرا آتش است
شمع تصوير بم از سوز و گداز ما مپرس
پرتوى از رنگ تا باقيست با ما آتش است
غرق وحدت باش اگر آسوده خواهى زيستن
ماهيانرا هر چه باشد غير دريا آتش است
جز بگمنامى سراغ امن نتوان يافتن
ورنه از پرواز ما ته بال عنقا آتش است
نيست (بيدل) بيقراريهاى آهم بى سبب
کز دل گرمم نفس را در ته پا آتش است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید