شماره ٣٠٠: درين گلشن دو روزت خنده کاريست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
درين گلشن دو روزت خنده کاريست
مبادا غره گردى گل بهاريست
برافشان بر هوس دامان و بگذر
که در جيب نفس نقد نثاريست
هم از بست و کشاد چشم در ياب
که اجزاى جهان ليل و نهاريست
وديعتها زسر بايد ادا کرد
بره گر پا گذارى حق گذاريست
حريف پاک بازان وفاباش
که جز سر هر چه بازى بد قماريست
بصد دست حمايت بايدت سوخت
چراغ زندگى يکسر چناريست
زخاکستر امان مجويد آتش
چو هستى با کفن جوشد حصاريست
هنوزت ديده کم دارد سفيدى
زمان وصل يوسف انتظاريست
حذر ايشمع ازين محفل که اينجا
بقدر سربريدن سرشماريست
من و ما نسخه تحقيق هستى
خطى دارد که آن لوح مزاريست
جهان مجنون سوداى نقاب است
ازين غافل که ليلى بى عماريست
مباشيد از خواص جاه غافل
بجنگيد اى خروسان تاجداريست
وقار پيرى از گردون مجوئيد
که طفلى عاشق دامن سواريست
چه فقر و کو غنا عام است رحمت
زخشک وتر مگو يک چشمه جاريست
غبارت چون سحر گر اوج گيرد
فلکها پايمال خاکساريست
به هستى (بيدل) مفلس چه لافد
زقلقل شيشه بى باده عاريست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید