شماره ٢٨٧: در خيال مزن فهم خويش ساز تو نيست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
در خيال مزن فهم خويش ساز تو نيست
چو شمع جيب تو جز بوته گداز تو نيست
زکارگاه خيالت کسى چه پرده درد
که فطرت تو هم از محرمان راز تو نيست
بغير نيستى از اعتبار عالم رنگ
بهر چه فخر کنى باب امتياز تو نيست
زدستگاه تصنع ترى بآب مبند
حقيقتى که تو دارى بجز مجاز تو نيست
بسايه نيز ندارد غرور خاک حساب
نشيب هر چه کنى فهم جز فراز تو نيست
بغير سجده زخاک ضعيف منفعلى است
زجست و خيز برا اينقدر نماز تو نيست
تردد دو جهان آرزوى مقصد خلق
بعرصه ايست که يک کام هرزه تاز تو نيست
بپرده طپش دل هزار مضراب است
تو گر نفس نزنى دهر نغمه ساز تو نيست
زچشم بستن خود غافلى امل تا چند
حريف نيم گره رشته دراز تو نيست
زاختيار درين بزم دم مزن (بيدل)
جهان جهان نياز است جاى ناز تو نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید