شماره ٢٦٨: خواب در چشم و نفس بر دل محزون بار است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خواب در چشم و نفس بر دل محزون بار است
از که دورم که بخود ساختنم دشوار است
عرق شرم تو از چشم جهان شست نگاه
گر تو خجلت نکشى آينه ها بسيار است
گوشه چشم تو محرومى کس نپسندد
گرتغافل مژه خواباند نگه بيدار است
نرود حق وفاى ادب از گردن ما
موج را بستن گوهر گره زنار است
در مقامى که جنون نشه عزت دارد
پاى بى آبله يکسر سر بى دستار است
ابرو تا بکجا خاک مذلت نشود
حرص در سعى طلب آنچه ندارد عار است
زر و سيمى که کنى جمع و بدرويش دهى
طبع گر ننگ فضولى نکشد ايثار است
خواجه تا چند نبندد بتغافل در گوش
شور هنگامه محتاج دماغ افشار است
تاکى اندوه کج و راست زدنيا بردن
مهره عرصه شطرنج بصد رفتار است
غافلان چند هوا تا زجنون بايد بود
کسوت سرکشى شمع گريبان وار است
(بيدل) آخر بسر خويش قدم بايد زد
جاده منزل تحقيق خط پرکار است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید