شماره ٢٦٠: خاموشيم جنونکده شور محشر است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خاموشيم جنونکده شور محشر است
آغوش حيرت نفسم ناله پرور است
داغ محبتم در دل نيست جاى من
آنجا که حلقه ميزنم از دل درون تر است
بيقدر نيستم همه کر باب آتشم
دود سپند من مژه چشم مجمر است
آرام نيست قسمت دانا که بحر را
بالين حباب و وحشت امواج بستر است
از عاجزان بترس که آئينه محيط
چون گل بجنبش نفس باد ابتر است
پيوند دل بتار نفس دام زندگيست
در پاى سوزنت گره رشته لنگر است
در بحر انتظار که قعرش پديد نيست
اشکى که بر سر مژه ئى سوخت گوهر است
جز وهم نيست نشه شور دماغ خلق
بد مستى سپهر هم از گردش سر است
نقشى نه بست حيرت ما از جمال يار
چشم اميد ديگر و آئينه ديگر است
ما را زفکر معنى باريک چاره نيست
در صيدگاه ما همه نخچير لاغر است
پيچيده ايم نامه پرواز در بغل
رنگ شکستگان پر و بال کبوتر است
آئينه در مقابل ما داشتن چه سود
تمثال عجز ناله زنجير جوهر است
ضبط سرشک ما ادب انفعال اوست
گر حسن بر عرق نزند چشم ما تر است
(بيدل) بفرق خاک نشينان دشت عجز
چون حاده نقش پاى اگر هست افسر است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید