شماره ٢٥٧: خاک نميم ما را کى فکر عز و جاهست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خاک نميم ما را کى فکر عز و جاهست
گرد شکسته ما بر فرق ما کلاهست
عشق غيور از ما چيزى نخواست جز عجز
ساز گدائى اينجا منظور پادشاهست
خيرو شريکه داريد بر فضل واگذاريد
هر چند اميد عفو است در کيش ما گناهست
با عشق غير تسليم ديگر چه سرکند کس
در آفتاب محشر بى سايگى پناهست
دل گر نشان نميداد هستى چه داشت در بار
تمثال بى اثر را آئينه دستگاهست
اى شمع چند خواهى مغرور ناز بودن
اين گردن بلندت سر در کنار چاهست
جهد ضعيف ما را تسليم مى شناسد
هر چند پا نداريم چون سجه سر براهست
خاک مرا مخواهيد پامال نااميدى
با هر سياه کارى در سرمه ام نگاهست
شستن مگر بخواند مضمون سرنوشتم
ناميکه من ندارم در نامه سياهست
شادم که فطرتم نيست ترياکى تعين
وهمى که ميفروشم بنگ است و گاه گاهست
(بيدل) دليل عجز است شبنم طرازى صبح
از سعى بى پر و بال اشکم گداز آهست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید