شماره ٢٥٣: حيرتم عمرى باميد ندامت شاد داشت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
حيرتم عمرى باميد ندامت شاد داشت
جان کنيها ريشه ئى در تيشه فرهاد داشت
دل بکلفت سخت مجبور است از قسمت مپرس
آه ازان آئينه کز جوش نفس امداد داشت
بيتو در ظلمت سراى جسم کى بودى فروغ
پرتو مهر تو اين ويرانه را آباد داشت
لخت دلرا سد راه ناله کردن مشکلست
دست رد از برگ گل نتوان بروى باد داشت
پيش ازان کانديشه دام و قفس رهزن شود
طاير ما آشيان در خاطر صياد داشت
عالمى بر باد رفت و ريشه عجزم بجاست
ناتوانى بر مزاجم جوهر فولاد داشت
آنچه بر دل رفت از ياد برهمن زاده ئى
کافرم گر هيچ کافر اين قيامت ياد داشت
بزده ام تا جلوه ئى نقب خرابيهاى دل
اين عمارت جاى خشت آئينه در بنياد داشت
ياد اياميکه در صحراى پرشور جنون
همچو موج سيل نقش پاى من فرياد داشت
انتخاب کلک صنع از حسن خط کرديم سير
بيت ابرو در ازل هر مصرع آن صاد داشت
ياس مطلب ناله ما را نفس فرسا نکرد
بى برى اين سرو را از ريشه هم آزاد داشت
بسکه پيکان بود (بيدل) غنچه اين گلستان
زهر خند زخم چون گل خاطر ما شاد داشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید